پاورپوینت مسلمان شدن بیش از چهل نفر


در حال بارگذاری
23 اکتبر 2022
فایل فشرده
2120
3 بازدید
۶۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت مسلمان شدن بیش از چهل نفر دارای ۸۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت مسلمان شدن بیش از چهل نفر،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت مسلمان شدن بیش از چهل نفر :

مورخین عموما گویند: پس از علی بن ابیطالب (ع) دومین مردی که به رسول خدا (ص) ایمان آورد زید بن حارثه آزاد شده آن حضرت بود که چند سال قبل از ظهور اسلام به صورت بردگی به خانه خدیجه آمد و رسول خدا (ص) او را از خدیجه گرفت و آزاد کرد و همچنان در خانه آن حضرت به سر می برد و به عنوان پسر خوانده رسول خدا (ص) معروف شد.

زید دومین مردی بود که به آن حضرت ایمان آورد و تدریجا با دعوت پنهانی رسول خدا (ص) گروه معدودی از مردان و زنان ایمان آوردند که از آن جمله اند:

جعفر بن ابیطالب و همسرش اسماء دختر عمیس، عبد الله بن مسعود، خباب بن ارت، عمار بن یاسر، صهیب بن سنان که از اهل روم بود و در مکه زندگی می کرد عبیده بن حارث، عبد الله بن جحش و جمع دیگری که حدود ۵۰ نفر می شدند.

اسلام جعفر بن ابی طالب

ابن أثیر می نویسد که: «جعفر بن أبی طالب» اندکی بعد از برادرش «علی» اسلام آورد.روایت شده است که أبو طالب، رسول خدا صلی الله علیه و سلم و علی رضی الله عنه را دید که نماز می خوانند، و علی پهلوی راست رسول خدا ایستاده است، پس به «جعفر» رضی الله عنه گفت: صل جناح ابن عمک و صل عن یساره: «تو هم بال دیگر پسر عمویت باش و در پهلوی چپ وی نماز گزار» (۱) پس جعفر بن أبی طالب در طرف دیگر رسول خدا به نماز ایستاد (۲).و اسلام جعفر پیش از آن بود که رسول خدا به خانه «أرقم» در آید و در آنجا به دعوت مشغول شود. (۳)

اسلام ابوذر غفاری

و از جمله کسانی که در این مرحله از مراحل دعوت

رسول خدا (ص) اسلام آورده ابو ذر غفاری است که بنا بگفته

برخی از علمای اهل سنت چهارمین نفر و بگفته دیگران پنجمین

شخصی است (۴) که به رسول خدا (ص) ایمان آورده و مسلمان شده

است، و چنانچه برخی گفته اند:

وی سالها قبل از اسلام بت پرست بوده و بتی داشته بنام

«مناه» که همان بت قبیله اش «بنی غفار» بوده روزی برای

بت خود مقداری شیر آورد و در کنار او گذارد و خود بکناری

رفت تا بنگرد که «مناه» با آن شیر چه می کند و در این هنگام

مشاهده کرد که روباهی بیامد و شیر را خورد و سپس بکنار بت

«مناه» آمد و پای خود را بلند کرده و بر آن بت بول کرده و

رفت! …

دیدن این منظره ابو ذر را بفکر فرو برد و وجدان خفته توحیدی

او را بیدار کرده بخود آمد و با خود گفت: این بتی که به این

اندازه ناتوان و مفلوک است که روباهی میتواند غذای او را بخورد

و این جرأت و جسارت را نسبت به او روا دارد که بر سر و روی

او بول کند چگونه می تواند معبود من باشد و دفع زیان و ضرر از

من و انسانهای دیگر بکند و همین سبب شد تا او دست از

بت پرستی برداشته و بخدای جهان ایمان آورد و اشعار زیر را نیز

در همین باره گفت:

ارب یبول الثعلبان برأسه*لقد ذل من بالت علیه الثعالب

فلو کان ربا کان یمنع نفسه*و لا خیر فی رب نأته المطالب

برئت من الاصنام فالکل باطل*و آمنت بالله الذی هو غالب

و پس از سرودن این اشعار بدنبال حنفای زمان خود رفت و سالها قبل از بعثت رسول خدا (ص) دست از بت پرستی برداشت و

در زمره حنفای زمان خود در آمد. (۵)

و بلکه بر طبق پاره ای از روایات وی قبل از ظهور اسلام و

بعثت رسول خدا (ص) نماز میخواند، و چون از او پرسیدند بکدام

جهت نماز میخواندی؟ پاسخ داد:

«حیث وجهنی الله»

بدان سو که خداوند مرا بدان سو متوجه میکرد (۶)!

و هم چنان بود تا وقتی که به او خبر ظهور رسول خدا (ص)

رسید و بمکه آمده و بدست رسول خدا (ص) مسلمان شد.

و البته داستان اسلام او بدو صورت نقل شده که یکی را

مرحوم صدوق در امالی و کلینی (ره) در روضه و ابن شهر آشوب در

مناقب نقل کرده اند و دیگری را دانشمندان اهل سنت و ارباب

تراجم حدیث کرده اند.

مرحوم ابن شهر آشوب در کتاب مناقب در باب معجزات

رسول خدا (ص) و آن بخش از معجزات آنحضرت که مربوط به

تکلم حیوانات و سخن گفتن آنها با رسول خدا (ص) و دیگران

بوده حدیث را بطور مرسل از ابی سعید خدری روایت کرده و

ظاهرا آنرا از طریق اهل سنت روایت نموده ولی مرحوم صدوق و

کلینی (ره) با شرح بیشتری نظیر آنرا با سند خود از طریق شیعه از

امام صادق علیه السلام روایت کرده اند که ترجمه حدیث روضه

کافی که سالهای قبل با ترجمه نگارنده بچاپ رسیده چنین

است:

مردی از امام صادق روایت کند (۷) که فرمود: آیا جریان

مسلمان شدن سلمان و ابوذر را برای شما باز نگویم؟ آن

مرد گستاخی و بی ادبی کرده گفت: اما جریان اسلام

سلمان را دانسته ام ولی کیفیت اسلام ابی ذر را برای من

باز گوئید.

فرمود: همانا ابا ذر در دره «مر» (دره ای است در

یک منزلی مکه) گوسفند می چرانید که گرگی از سمت

راست گوسفندانش بدانها حمله کرد، ابو ذر با چوبدستی

خود گرگ را دور کرد، آن گرگ از سمت چپ آمد ابو ذر

دوباره او را براند سپس بدان گرگ گفت: من گرگی

پلیدتر و بدتر از تو ندیدم، گرگ بسخن آمده گفت: بدتر از

من بخدا مردم مکه هستند که خدای عز و جل پیغمبری

بسوی ایشان فرستاده و آنها او را تکذیب کرده دشنامش

می دهند (۸).

این سخن در گوش ابو ذر نشست و به زنش گفت:

خورجین و مشک آب و عصای مرا بیاور، و سپس با پای

پیاده راه مکه را در پیش گرفت تا تحقیقی درباره خبری

که گرگ داده بود بنماید، و همچنان بیامد تا در وقت گرما

وارد شهر مکه شد، و چون خسته و کوفته شده بود سر چاه

زمزم آمد و دلو را در چاه انداخت (بجای آب) شیر بیرون

آمد، با خود گفت: این جریان بخدا سوگند مرا بدانچه

گرگ گفته است راهنمائی میکند و میفهماند که آنچه را

من بدنبالش آمده ام بحق و درست است.

شیر را نوشید و بگوشه مسجد آمد، در آنجا جمعی از

قریش را دید که دور هم حلقه زده و همانطور که گرگ

گفته بود به پیغمبر (ص) دشنام میدهند، و همچنان از

آنحضرت سخن کرده و دشنام دادند تا وقتی که در آخر

روز ابو طالب از مسجد در آمد، همینکه او را دیدند بیکدیگر

گفتند: از سخن خودداری کنید که عمویش آمد.

آنها دست کشیدند و ابو طالب بنزد آنها آمد و با آنها

بگفتگو پرداخت تا روز بآخر رسید سپس از جا برخاست،

ابو ذر گوید: من هم با او برخاستم و بدنبالش رفتم،

ابو طالب رو بمن کرده و گفت: حاجتت را بگو، گفتم: این

پیغمبری را که در میان شما مبعوث شده (میخواهم) !

گفت: با او چه کار داری؟ گفتم: میخواهم بدو ایمان

آورم و او را تصدیق کنم و خود را در اختیار او گذارم که

هر دستوری بمن دهد اطاعت کنم، ابو طالب فرمود: راستی

اینکار را میکنی؟ گفتم: آری.فرمود: فردا همین وقت نزد

من بیا تا تو را نزد او ببرم.

ابو ذر گوید: آن شب را در مسجد خوابیدم، و چون روز

دیگر شد دو باره نزد قریش رفتم و آنان همچنان سخن از

پیغمبر (ص) کرده و باو دشنام دادند تا ابو طالب نمودار شد

و چون او را بدیدند بیکدیگر گفتند: خودداری کنید که

عمویش آمد، و آنها خودداری کردند، ابو طالب با آنها

بگفتگو پرداخت تا وقتیکه از جا برخاست و من

بدنبالش رفتم و بر او سلام کردم، فرمود: حاجتت را بگو،

گفتم: این پیغمبری که در میان شما مبعوث شده

میخواهم، فرمود: با او چه کار داری؟ گفتم: میخواهم بدو

ایمان آورم و تصدیقش کنم و خود را در اختیار او گذارم که

هر دستوری بمن بدهد اطاعت کنم، فرمود: تو اینکار را

میکنی؟ گفتم: آری، فرمود: همراه من بیا، من بدنبال او

رفتم و آنجناب مرا بخانه ای برد که حمزه (ع) در آن بود،

من بر او سلام کردم و نشستم حمزه گفت: حاجتت

چیست؟ گفتم: این پیغمبری را که در میان شما مبعوث

گشته میخواهم، فرمود: با او چه کار داری؟ گفتم: میخواهم بدو ایمان آورده تصدیقش کنم و خود را در اختیار

او گذارم که هر دستوری بمن بدهد اطاعت کنم، فرمود:

گواهی دهی که معبودی جز خدای یگانه نیست، و به

اینکه محمد رسول خدا است؟ گوید: من شهادتین را

گفتم.پس حمزه مرا بخانه ای که جعفر (ع) در آن بود برد،

من بدو سلام کردم و نشستم، جعفر بمن گفت: چه

حاجتی داری؟ گفتم: این پیغمبری را که در میان شما

مبعوث شده میخواهم، فرمود: با او چه کار داری گفتم:

میخواهم بدو ایمان آورم و تصدیقش کنم و خود را در اختیار

او گذارم تا هر فرمانی دهد انجام دهم، فرمود: گواهی ده

که نیست معبودی جز خدای یگانه ای که شریک ندارد و

اینکه محمد بنده و رسول او است.

گوید: من گواهی دادم و جعفر مرا بخانه ای برد که

علی (ع) در آن بود من سلام کرده نشستم فرمود: چه

حاجتی داری؟ گفتم: این پیغمبری که در میان شما

مبعوث گشته میخواهم، فرمود: چه کاری با او داری؟

گفتم: میخواهم بدو ایمان آورم و تصدیقش کنم و خود را

در اختیار او گذارم تا هر فرمانی دهد فرمان برم، فرمود:

گواهی دهی که معبودی جز خدای یگانه نیست و اینکه

محمد رسول خدا است، من گواهی دادم و علی (ع) مرا

بخانه ای برد که رسول خدا (ص) در آنخانه بود، پس سلام

کرده نشستم رسولخدا (ص) بمن فرمود: چه حاجتی داری؟ عرض کردم: این پیغمبری را که در میان شما

مبعوث گشته میخواهم، فرمود: با او چه کاری داری؟

گفتم: میخواهم بدو ایمان آورم و تصدیقش کنم و هر

دستوری بمن دهد انجام دهم، فرمود: گواهی دهی که

معبودی جز خدای یگانه نیست و اینکه محمد رسول خدا

است، گفتم: گواهی دهم که معبودی جز خدای یگانه

نیست، و محمد رسول خدا است.

رسولخدا (ص) بمن فرمود: ای اباذر بسوی بلاد خویش

بازگرد که عموزاده ات از دنیا رفته و هیچ وارثی جز تو

ندارد، پس مال او را برگیر و پیش خانواده ات بمان تا کار

ما آشکار و ظاهر گردد ابو ذر بازگشت و آن مال را برگرفت

و پیش خانواده اش ماند تا کار رسول خدا صلی الله علیه

و آله و سلم آشکار گردید.

امام صادق (ع) فرمود: این بود سرگذشت ابو ذر و اسلام

او، و اما داستان سلمان را که شنیده ای (۹).

و اما صورتی که دانشمندان اهل سنت مانند بخاری و مسلم

در کتاب صحیح خود و دیگران با مختصر اختلافی از ابن عباس

نقل کرده اند و ما ترجمه یکی از آنها را انتخاب کرده ایم

بدینگونه است که گوید:

چون خبر ظهور پیامبری در مکه به اطلاع ابوذر رسید برادرش

را فرستاده بدو گفت: برای تحقیق بمکه برو و خبر این مرد را و

آنچه درباره او شنیدی بمن گزارش کن…

وی بمکه آمد و خبری از آنحضرت گرفت و سپس بازگشته

به ابو ذر گفت: او مردی است که مردم را امر بمعروف و نهی از

منکر می کند و به مکارم اخلاق دستور میدهد.

ابو ذر گفت: خواسته مرا انجام ندادی! …

و بدنبال این سخن ظرف آبی و توشه راهی برداشته و خود

بمکه آمد ولی احتیاط کرد پیش از آنکه رسول خدا (ص) را

شخصا دیدار کند و خواسته خویش را بکسی اظهار کند، بهمین

منظور آنروز را تا شب در مسجد الحرام گذراند و چون پاسی از

شب گذشت علی علیه السلام در آنشب او را دیدار کرده فرمود:

از کدام قبیله هستی؟

پاسخداد: مردی از بنی غفار هستم.

علی علیه السلام بدو فرمود: برخیز و بخانه خود بیا!

و بدین ترتیب علی علیه السلام در آنشب او را بخانه خود برد

و از وی پذیرائی کرد ولی هیچکدام سخن دیگری با هم نگفتند.

آنشب گذشت و روز دیگر را نیز ابو ذر تا غروب به جستجوی

رسول خدا (ص) گذراند. ولی آنحضرت را دیدار نکرد و از کسی هم سئوالی نکرد و

چون شب شد بجای شب گذشته خود در مسجد رفت و دو باره

علی علیه السلام بدو برخورد و فرمود:

هنوز جائی پیدا نکرده ای! و بدنبال آن مانند شب گذشته او

را بخانه برد و از او پذیرائی کرد و هیچکدام با یکدیگر سخنی

نگفتند، و شب سوم نیز بهمین ترتیب گذشت و چون روز سوم شد

ابو ذر به علی علیه السلام عرض کرد:

اگر منظور خود را از آمدن به شهر مکه اظهار کنم قول میدهی

آنرا مکتوم و پنهان داری؟ و علی علیه السلام این قول را به او داد

و ابو ذر اظهار داشت: آمده ام تا ازین پیامبری که مبعوث شده است

اطلاعی پیدا کنم، و قبلا نیز برادرم را فرستادم ولی خبر صحیح و

کاملی برای من نیاورد و از اینرو ناچار شدم خودم بدین منظور

آمده ام!

علی علیه السلام بدو فرمود: امروز بدنبال من بیا، و هر کجا

که من احساس خطری برای تو کردم می ایستم و همانند کسی

که آب میریزم بسوی تو باز میگردم، و اگر کسی را ندیدم (و

خطری احساس نکردم) هم چنان میروم و تو نیز دنبال سر من بیا

تا بهر خانه ای که وارد شدم تو هم وارد شو!

ابو ذر بدنبال علی علیه السلام رفت تا بخانه رسول خدا (ص)

وارد شدند و هدف خود را از ورود بمکه و تشرف خدمت آنحضرت ابراز کرده و مسلمان شد، و آنگاه عرض کرد: ای

رسول خدا اکنون چه دستوری بمن میدهی؟

فرمود: بنزد قوم خود باز گرد تا خبر من بتو برسد!

ابو ذر عرض کرد: بخدائی که جان من در دست او است

باز نگردم تا این که دین اسلام را آشکارا در مسجد بمردم مکه

ابلاغ کنم!

اینرا گفت و بمسجد آمده با صدای بلند فریاد زد:

«اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا عبده و رسوله»

مشرکان که این فریاد را شنیدند گفتند:

این مرد از دین بیرون رفته! و بدنبال این گفتار بر سر او ریخته

آنقدر او را زدند که بیهوش شد، در اینوقت عباس بن عبد المطلب

نزدیک آمد و خود را بر روی ابو ذر انداخت و گفت: شما که این

مرد را کشتید! شما مردمانی تاجر پیشه هستید و راه تجارت شما

از میان قبیله غفار میگذرد و کاری میکنید که قبیله غفار راه

کاروانهای شما را نا امن کنند!

و بدین ترتیب از ابو ذر دست برداشتند، و روز دیگر هم ابو ذر

همین کار را کرد و مشرکین مانند روز گذشته او را زدند و با

وساطت عباس از او دست برداشتند (۱۰).

نگارنده گوید: با توجه به سبقت ابو ذر در اسل

  راهنمای خرید:
  • لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.