پاورپوینت علی علیه السلام از دیدگاه مولوی در مثنوی معنوی


در حال بارگذاری
23 اکتبر 2022
فایل فشرده
2120
4 بازدید
۶۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت علی علیه السلام از دیدگاه مولوی در مثنوی معنوی دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت علی علیه السلام از دیدگاه مولوی در مثنوی معنوی،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت علی علیه السلام از دیدگاه مولوی در مثنوی معنوی :

چکیده

هر یک از انسان های وارسته و با عظمت معمولاً خود را وامدار شخص یا اشخاص با عظمت دیگر دانسته اند. مولوی نیز به عنوان یکی از شخصیت های بزرگ اسلامی، در کتاب مثنوی، علاقه شدید خود را نسبت به چند نفر نشان داده است. از میان این شخصیت ها، او به دو نفر نه تنها علاقه، بلکه عشق نشان داده است که عبارتند از: حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و حضرت علی علیه السلام .

از دیدگاه مولوی، تنها کسی که صلاحیت مولویت برای تمام مسلمانان و بلکه تمام انسان ها را دارد امام علی علیه السلام است؛ زیرا ایشان به مقام شامخ آزادی و آزادسازی رسیده است. به همین سبب، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فقط او را جانشین خود ساخت.

عفو حضرت علی علیه السلام از دشمن خود، بلکه از قاتل خود نیز از آزادی او نشأت می گیرد. ارزش انسان به اندازه آزادی او از قید و بند دنیا و رسیدن به مقام بندگی خالصانه است که اوج این مقام را پس از نبی اکرم صلی الله علیه و آله باید در حضرت علی علیه السلام جست وجو کرد.

مقدّمه

تأثیر شخصیت های بزرگ در تعالی افراد رو به رشد و تبدیل آن ها به شخصیت های تأثیرگذار یکی از وقایع مهم تاریخی است.

در عرفان اسلامی، هیچ شخصیت بزرگی وجود ندارد که از شخصیت بزرگ تر از خود متأثر نبوده باشد. نقش انسان های متعالی در پرورش معنویت و تکامل بزرگان عرفان و ادب بیش از تحقیق و مطالعه و ریاضت های فردی آن ها بوده است. بدین روی، عرفا معمولاً خود را ممنون و مدیون استادان و مرشدان خود می دانند تا امور دیگر. در عرفان اسلامی و آثار عارفان اسلام، نقش دو شخص به خوبی مشهود است. هیچ عارف و عالمی نیست که در آثار قلمی و زبانی خود از این دو شخصیت عظیم اسلامی یاد نکرده و به این دو عشق نورزیده باشد: حضرت محمّد بن عبداللّه صلی الله علیه و آله و حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام .

عرفا اگر از عارفی نام می برند، معمولاً در حدّ تکریم او و ذکر کمالات وی سخن می گویند. اما وقتی سخن به پیامبر اکرم و حضرت علی علیهماالسلام رسد، عنان سخن از کف می دهند و با پای دل به میدان آمده، میدان داری می کنند؛ در اینجا، سخن به دست عشق می افتد و کلام عاشقانه می گردد. این نقشِ منحصر به فرد مختص پیامبر اکرم و حضرت علی علیهماالسلام است.

بنابراین، باروری و وسعت و عمق عرفان و ادب اسلامی در پرتو انوار این دو گوهر تابناک و بی بدیل بوده است. در اینجا، محور بحث در باب مولای متقیّان حضرت علی علیه السلام است که در مثنوی مولوی به تصویر کشیده شده است.

علی علیه السلام ؛ بارگاه احدیّت

یکی از معنوی ترین ماجراهایی که در مثنوی بیان شده، ماجرای جنگ عمرو بن عبدود با حضرت علی علیه السلام در جنگ «خندق» است. مولوی از کسی که با امیرالمؤمنین جنگ کرده است، نام نبرده و نگفته که این ماجرا واقع در کدام جنگ بوده، بلکه تنها به بیان موضوع می پردازد: اینکه مبارزی در یکی از جنگ ها به جنگ امام علی علیه السلام آمد و وقتی مغلوب وی شد، به آن حضرت بی احترامی کرد، ولی او به جای آنکه مقابله به مثل کند، مقابله به عکس کرد.

این برخورد موجب حیرانی آن مبارز گشت؛ زیرا عموما مردم مقابله به مثل می کنند، اما حریف او در اینجا مقابله به عکس کرد. وقتی از فلسفه این عمل سؤال کرد و جواب امام را شنید، از کرده خود پشیمان شد و به اسلام گروید و به تبع او، خانواده و خویشاوندان وی نیز به اسلام گرویدند. آنچه در تاریخ اسلام آمده این است که ماجرا به کشته شدن دشمن خاتمه می یابد، ولی مولوی قضیه را به مسلمان شدن وی ختم می کند.

البته شیوه مولوی در این قبیل مسائل، نتیجه گیری از ماجراست، نه سندیت آن. او می خواهد در قالب قصه ای، به بیان حقایق بپردازد و باید و نبایدهای انسانی را در ضمن آن بیان کند.

بعضی از اندیشمندان نیز احتمال داده اند که شاید این ماجرا دو بار اتفاق افتاده باشد. یک بار در جنگ «خندق» و بار دیگر در زمانی دیگر؛ زیرا مولوی در این ماجرا، از دشمن حضرت علی علیه السلام به «گبر» تعبیر کرده است، در حالی که عمرو بن عبدود بت پرست بود، نه گبر.

مولوی ماجرا را با اخلاص امیرالمؤمنین علیه السلام شروع می کند و به مردم می گوید: باید از علی علیه السلام اخلاص عمل آموخت. سپس به بیان حالات و مقامات امام علی علیه السلام می پردازد و در ضمن این حالات، مسائلی را در رابطه با آن بیان می کند:

گفت: امیرالمؤمنین با آن جوانکه به هنگام نبرد، ای پهلوان

چون خدو انداختی در روی مننفس جنبید و تبه شد خوی من

نیم بهر حق شد و نیمی هواشرکت اندر کار حق نبود روا

نقش حق را هم به امر حق شکنبر زجاجه دوست سنگ دوست زن

گبر این بشنید و نوری شد پدیددر دل او تا که زنّاری برید

گفت: من تخم جفا می کاشتممن تو را نوعی دگر پنداشتم

تو ترازوی احدخو بوده ایبل زبانه هر ترازو بوده ای

تو تبار و اصل و خویشم بوده ایتو فروغ شمع کیشم بوده ای

من غلام آن چراغ چشم جوکه چراغت روشنی پذرفت ازو

من غلام موج آن دریای نورکه چنین گوهر برآرد در ظهور

عرضه کن بر من شهادت را که منمر تو را دیدم سرافراز زمن

قرب پنجه کس ز خویش و قوم اوعاشقانه سوی دین کردند رو

او به تیغ حلم چندین خلق راواخرید از تیغ چندین حلق را

تیغ حلم از تیغ آهن تیزتربل ز صد لشکر ظفر انگیزتر.(۳)

از علی آموز اخلاص عمل شیر حق را دان منزّه از دغل
در غزا بر قهرمانی دست یافت زود شمشیری کشید و برشتافت
او خدو انداخت در روی علی افتخار هر نبیّ و هر ولی
آن خدو زد بر رخی که روی ماه سجده آرد پیش او در سجده گاه
در زمان انداخت شمشیر آن علی کرد او اندر غزایش کاهلی
گشت حیران آن مبارز زین عمل وز نمودن عفو و رحمِ بی محل
گفت: بر من تیغ تیز افراشتی از چه افکندی مرا بگذاشتی؟
آن چه دیدی بهتر از پیکار من تا شدی تو سست در اشکار من؟
آن چه دیدی که چنین خشمت نشست تا چنان برقی نمود و باز جست؟
آن چه دیدی که مرا زان عکس دید در دل و جان شعله ای آمد پدید؟
آن چه دیدی برتر از کون و مکان که به از جان بود و بخشیدیم جان؟
در شجاعت شیر ربّانیستی در مروّت خود بدانی کیستی
در مروّت ابر موسایی به تیه کآمد از وی خوان و نان بی شبیه
ابرها گندم دهد کان را به جهد پخته و شیرین کند مردم چو شهد
ابر موسی پَرِّ رحمت برگشاد پخته و شیرین بی زحمت بداد
از برای پخته خواران کَرَم رحمتش افراشت در عالَم عَلَم
تا چهل سال آن وظیفه و آن عطا کم نشد یک روز زان اهل رجا
تا هم ایشان از خسیسی خاستند گنْدنا و ترّه و خس خواستند
امّت احمد که هستید از کرام تا قیامت هست باقی آن طعام
ای علی که جمله عقل و دیده ای، شمّه ای واگو از آنچه دیده ای
تیغ حلمت جان ما را چاک کرد آبِ علمت خاک ما را پاک کرد
بازگو دانم که این اسرار هوست زانکه بی شمشیر کشتن کارِ اوست
بازگو ای باز عرش خوش شکار، تا چه دیدی این زمان از کردگار؟
چشم تو ادراک غیب آموخته چشم های حاضران بردوخته
راز بگشا ای علی مرتضی، ای پس از سوءالقضا، حسن القضا
یا تو وا گو آنچه عقلت یافته ست یا بگویم آنچه بر من تافته ست
از تو بر من تافت چون داری نهان می فشانی نور چون مه بی زبان
لیک اگر در گفت آید قرص ماه شب رُوان را زودتر آرد به راه
از غلط ایمن شوند و از ذهول بانگ مه غالب شود بر بانگ غول
چون تو بابی آن مدینه علم را چون شعاعی آفتاب حلم را
باز باش، ای باب، بر جویای باب تا رسد از تو قشور اندر لباب
باز باش ای باب رحمت، تا ابد بارگاه ما «لَهُ کُفوا اَحد»
گفت: فرما، یا امیرالمؤمنین تا بجنبد جان به تن در چون جنین
چون جنین را نوبت تدبیر او از ستاره سوی خورشید آید او
چون که وقت آید که گیرد جان جنین آفتابش آن زمان گردد معین
این جنین در جنبش آید زافتاب کآفتابش جان همی بخشد شتاب
از کدامین ره تعلّق یافت او در رَحِم با آفتاب خوب رو؟
از ره پنهان که دور از حسّ ماست آفتاب چرخ را بس راه هاست
بازگو ای بازِ پَر افروخته، با شه و با ساعدش آموخته
بازگو ای بازِ عنقا گیرِ شاه، ای سپاه اِشکن به خود، نی با سپاه
امّت وحدی یکی و صد هزار بازگو ای بنده، بازت را شکار
در محلِّ قهر، این رحمت ز چیست اژدها را دست دادن راه کیست؟
گفت: من تیغ از پی حق می زنم بنده حقّم، نه مأمور تنم
شیر حقّم نیستم شیر هوا فعل من بر دین من باشد گوا
من چو تیغم وان زننده آفتاب «ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ» در حراب
رخت خود را من ز رَه برداشتم غیر حق را من عدم انگاشتم
سایه ام من که خدایم آفتاب حاجبم من، نیستم او را حجاب
من چو تیغم پُر گهرهای وصال زنده گردانم، نه کشته در قتال
خون نپوشد گوهر تیغ مرا باد از جا کی برد میغ مرا؟
کَه نیم، کوهم ز حلم و صبر و داد کوه را کی در رباید تند باد؟
آنکه از بادی رود از جا خسی ست زانکه باد ناموافق خود بسی ست
باد خشم و باد شهوت باد آز بُرد او را که نبود اهل راز
کوهم و هستی من بنیاد اوست ور شوم چون کاه بادم باد اوست
جز به باد او نجنبد میل من نیست جز عشق احد سرخیل من
کوهم و هستی من بنیاد اوست ور شوم چون کاه بادم باد اوست
خشم بر شاهان شه و ما را غلام خشم را هم بسته ام زیرِ لگام
تیغ حلمم، گردن خشمم ز دست خشم حق بر من چو رحمت آمده است
غرق نورم گرچه سقفم شد خراب روضه گشتم گرچه هستم بوتراب
چون درآمد در میان غیر خدا تیغ را اندر میان کردن سزا
تا «اَحَبَّ لِلّه» آید نامِ من تا که «اَبْغض لِلّه» آید کام من
تا که «اَعْطا للّه» آید جود من تا که «اَمسک لِلّه» آید بود من
بخل من لِلّه، عطا لِلّه و بس جمله لِلّه ام، نیم من آنِ کس
و آنچه لِلّه می کنم تقلید نیست نیست تخییل و گمان جز دید نیست
ز اجتهاد و از تحرّی رسته ام آستین بر دامن حق بسته ام
گر همی پرّم همی بینم مطار ور همی گردم همی بینم مدار
ورکشم باری بدانم تا کجا ماهم و خورشید پیشم پیشوا
بیش ازین با خلق گفتن روی نیست بحر را گنجایی اندر جوی نیست
پست می گویم به اندازه عقول عیب نبود، این بود کار رسول
اندر آ من درگشادم مر تو را تُف زدی و تحفه دادم مر تو را
پس جفاگر را چنین ها می دهم پیش پای چپ چه سان سر می نهم
پر وفاگر را چه بخشم؟ تو بدان گنج ها و ملک های جاودان(۲)

در بیان حکایت امیرالمؤمنین علیه السلام با گبر، مولوی نکاتی را ذکر کرده است که در ذیل، بدان ها اشاره می شود:

علی علیه السلام ؛ افتخار انبیا علیهم السلام

علی علیه السلام یک شخص معمولی یا یک عارف و عالم وارسته یا یک رهبر فرزانه نیست. در جامعه اسلامی، این قبیل افراد زیاد بوده اند. او افتخار همه انبیا و رسولان الهی در طول تاریخ انسانی بوده است. بدین روی، تکریم حضرت علی علیه السلام تکریم انبیا، و توهین به او توهین به همه مقدّسات انسانی است.

او خدو انداخت بر روی علی افتخار هر نبی و هر ولی

علی علیه السلام ؛ مرد اخلاص عمل

شمشیر انداختن در لحظه ای که عقل و احساس آدمی دستور می دهد تا در نهایت شدت از آن استفاده شود، کار هر کسی نیست. تنها علی علیه السلام می تواند در این لحظه شمشیر را کنار نهد.

دشمنی حریف از یک طرف و اهانت او از طرف دیگر، و مهم تر از همه، بر باطل بودن او دست به دست هم می دهند تا آدمی هر چه زودتر سر از تن او جدا کند و دل دوستان خدا را شاد نماید و خود را از شرّ دشمن خلاص گرداند. اما چنین برخوردی کار کسی است که به این امور توجه دارد، نه علی بن ابی طالب علیه السلام که اصلاً عنایتی به این مسائل ندارد. او تنها به رضایت معبود توجه دارد و «اخلاص عمل» در راه معبود.

به همین دلیل، تاریخ چنین واکنشی را جز از علی علیه السلام سراغ ندارد؛ زیرا لازمه چنین برخوردی پشتوانه ایمانی و دینی قوی به قوّت امیرالمؤمنین لازم دارد که فقط او از چنین پشتوانه ای برخوردار است.

آدمی در این لحظات، تا چیزی نبیند نمی تواند شمشیر بیندازد. تا محو در وجه اللّه نباشد، نمی تواند از وجه الناس جدا گردد و در کار خود جز وجه اللّه را دخیل ننماید. سخن از دین است، نه دانستن. فاصله دیدن و دانستن بسیار است. می دانیم «اخلاص» یعنی چه، «قربه الی اللّه» بودن یک عمل یعنی چه، اما شهودِ این تقرّب چیز دیگری است. آگاهی به تقرّب با قرار گرفتن در حریم قرب فاصله زیادی دارد. بدین دلیل، مولوی می گوید:

آن چه دیدی بهتر از پیکار من تا شدستی سست از اشکار من؟
آن چه دیدی که چنین خشمت نشست تا چنان برقی نمود و باز جست؟
آن چه دیدی برتر از کون و مکان که به از جان بود و بخشیدیم جان؟

تا برتر از کون و مکان دیده نشود، نمی توان از اعمال کون و مکانی صرف نظر کرد. آگاهی به حق غیر از رؤیت حق است. دیگران اگر خیلی تکامل یابند از حق آگاه می شوند، اما علی بن ابی طالب علیه السلام می فرماید: من حق را می بینم، آن را به من نشان می دهند. چون می بینم، هرگز شک نمی کنم: «ما شَکَکْتُ فِی الْحَقِّ مُذْ اریتُهُ»؛(۴) از وقتی حق را به من نشان داده اند در آن شک نکرده ام. او به آنچه می بیند یقین می کند؛ یقینی که از دیدن حاصل شود یقینی کامل است و دیگر کم و زیاد نمی شود.

به همین دلیل، فرمود: «لَوْ کُشِفَ الْغِطاءُ ما ازْدَدْتُ یَقینا»؛(۵) اگر پرده کنار رود بر یقین من افزوده نخواهد شد. اگر پرده های چشم ها کنار روند و آنچه به چشم دل دیده می شود به چشم سَر نیز دیده شود، در یقین من اثری ندارد؛ زیرا من کسی نیستم که تابع چشم سَر باشم؛ چشم سر من تابع چشم دل من است، و دل من تا نبیند ایمان نمی آورد.

و فرمود: «ما کُنتُ اَعْبُدُ رَبّا لَمْ اَرَهُ»؛(۶) من کسی نیستم که خدای نادیده را پرستش کنم.

وقتی سؤال می شود که آیا به چشم سَر خدای را می بینی؟ جواب می دهد: نه، بلکه به چشم دل.

البته چشم سَر گاهی در اثر تأثیر از چشم دل و تکامل در پرتو، امور غیبی را می بیند. آنچه خیلی ها حتی به چشم دل نمی توانند ببیند، انسان کامل به چشم سَر می بیند.

چشم تو ادراک غیب آموخته چشم های ناظران بردوخته

علی علیه السلام ؛ نور هدایت

هدایت در انسان معصوم، ارتباط او با عالَم نو و حقیقت نورالانوار است که حضرت احدیّت باشد: «اَللّهُ نُورُ السَّمواتِ وَالارْض.»(نور: ۳۵)؛ اما هدایت در غیر معصومان در انعکاس و بازتاب نور از انسان نورانی است. افراد غیر معصوم تحمّل مواجهه با نور محض را ندارند، بلکه باید با برگشت نور از وجود معصوم بر وجود آن ها منوّر شده، هدایت گردند.

آن چه دیدی که مرا زان عکس دید در دل و جان شعله ای آمد پدید؟

نکته دیگر اینکه هدایت تنها با نور حاصل می شود، نه با لفظ. الفاظ و ادلّه حداکثر کاری که می کنند این است که آدمی را قانع ساخته، مطیع می گردانند. اما هدایت و رشد و حرکت در مسیر کمال، فقط در پرتو نور هدایت است: «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُورا فَما لَهُ مِنْ نُور» (نور: ۴۰)؛ و هر که را خدا برایش نوری قرار ندهد، هیچ گونه نوری نخواهد داشت.

از تو بر من تاخت چون داری نهان می فشاند نور چون مه بی زبان.

انسان کامل هدایتگر است؛ چه با زبان و چه بی زبان. همان گونه که ماه بدون سخن، نورش به همگان می رسد و راه را به همه نشان می دهد و با شکل پذیری خود، زمان را به مردم می نماید. برخورد انسان کامل و واکنش های او در حالات گوناگون، هدایتگر است، اما چون همگان این قدرت را ندارند که بدون گفت و شنید حقیقت را دریابند، به سخن آمدن وی، هدایت را آسان تر می کند.

لیک اگر در گفت آید قرص ماه شب روان را زودتر آرد به راه
از غلط ایمن شوند و از ذهول بانگ مه غالب شود بر بانگ غول
ماه بی گفتن چو باشد رهنما چون بگوید شد ضیا اندر ضیا؟

در جای دیگر، مولوی، امام علی علیه السلام را به خورشید تشبیه کرده است که نورش از خودش می باشد، ولی ستارگان دیگر نورشان از خورشید است. انسان کامل خورشید است و عارفان و سالکان و عالمان الهی همه ستارگان آسمان ولایت اند.

از جهت دیگر، خورشید بر بسیاری از چیزها تأثیر مستقیم دارد و در چیزهای فراوانی هم تأثیر غیرمستقیم. امام همانند خورشید است؛ بعضی ها را مستقیما هدایت می کند و بعضی ها را غیرمستقیم؛ همان گونه که نور خورشید در جنین انسانی، تأثیر غیرمستقیم دارد، ولی در خود انسان تأثیر مستقیم. گفت:

گفت: فرما، یا امیرالمؤمنین تا بجنبد جان به تن در چون جنین
چون جنین را نوبت تدبیر او از ستاره سوی خورشید آید او
چونک وقت آید که گیرد جان جنین آفتابش آن زمان گردد معین
این چنین در جنبش آید زافتاب کافتابش جان همی بخشد شتاب
از دگر انجم به جز نقشی نیافت این چنین تا آفتابش بر نتافت
از کدامین ره تعلّق یافت او در رحم با آفتاب خوب رو؟
از ره پنهان که دور از حسّ ماست آفتاب چرخ را بس راه هاست.

علی علیه السلام ؛ مظهر شجاعت و مروّت

شجاعت آن گاه سازنده و ارزشمند می شود که همراه مروّت باشد. در غیر این صورت، مساوی با بی باکی خواهد بود که مختصّ انسان نیست، بلکه بعضی از حیوانات نیز بی باکند و از چیزی نمی ترسند. انسان های بی باک و نترس زیادند، اما انسان های شجاع، که مروّت پشتوانه شجاعت آن هاست، اندک.

«مروّت» از ماده «مرؤئت» به معنای «مردانگی» است. مردانگی غیر از مرد بودن است. چه بسیارند مردهایی که مردانگی ندارند، و چه بسا زنانی که صفت مردانگی دارند. علی علیه السلام در شجاعت، شیر ربّانی است، شجاعت از ربّانیت او ناشی می شود، ربّ او پشتوانه شجاعت اوست. به همین دلیل، فرمود: اگر انس و جن علیه من بسیج شوند، پشت مرا نخواهند دید. یعنی من کسی نیستم که کثرت دشمن باعث شود به دشمن پشت کنم و فرار نمایم؛ زیرا راه من راه خدا و کار من برای خداست و برگشتن از چنین راهی با حرکت در مسیر ربّانیت سازگار نیست.

در مروّت، حقیقتا برای ما قابل شناخت نیستی. جز تو کسی نمی داند و نمی تواند کاملاً بداند که در مروّت چه جایگاه عظیمی داری. اما همین قدر می دانیم که:

در مروّت ابر موسایی به تیه کز وی آمد آب و نان بی شبیه.

ابر رحمتی که بر سر قوم حضرت موسی علیه السلام بود و همه نیازهایشان را برمی آورد، اکنون آن ابر رحمت تو هستی، با این تفاوت که رحمت تو دایمی است، اما ابر رحمت حضرت موسی علیه السلام تا چهل سال بیشتر نبود؛ زیرا تو ابر رحمت دین هستی که تا قیامت دوام دارد. بنابراین، تو نیز تا قیامت دوام خواهی داشت.

امّت احمد که هستید از کرام تا قیامت هست باقی آن طعام.

مقام علی علیه السلام و ظرفیت محدود انسان

درک کلام حضرت علی علیه السلام ظرفیت علوی لازم دارد. به دلیل آنکه ما همه ظرفیت های محدودی داریم، یقینا نمی توانیم به عمق کلام مولی پی ببریم. بنابراین، نمی توان توقّع داشت که آنچه را علی علیه السلام دیده است بازگوید؛ زیرا بسیاری از دیدنی ها قابل گفتن نیستند. و همه دیدنی ها را به همه کس نمی توان گفت.

یکی از علل درددل حضرت مولی با چاه همین است که همه چیز را به همه کس نمی توان گفت؛ زیرا:

پردلی باید که بار غم کشد رخش می باید که تا رستم کشد.

مولوی با توجه به این مسئله خطاب به امیرالمؤمنین علیه السلام عرضه می دارد:

ای علی که جمله عقل و دیده ای شمّه ای واگو از آنچه دیده ای.

خود امیرالمؤمنین علیه السلام نیز این نارسایی و ضعف ظرفیت مردم را بیان کرده است. وقتی شخصیت بزرگواری همچون کمیل بن زیاد رحمه الله از وی سؤال می کند «یا امیرالمؤمنین، مَا الْحقیقَتُه»؟ امام در جواب می فرماید: «ما لَکَ والْحَقیقَه؟» تو را چه به حقیقت؟ کمیل وقتی این سخن را از امام علیه السلام می شنود، با تعجب می پرسد: «ألَسْتُ صاحِبُ سِرِّکَ»؟ آیا من قابل اسرار شما و حافظ آن ها نیستم؟ امیرالمؤمنین علیه السلام برای دل جویی از او و متوجه ساختن وی، دست او را می گیرند و از شهر خارج می شوند و آهی از دل می کشند و به کمیل می فرمایند: «یا کُمیل، اِنَّ هیهُنا لِعِلْما جَمّا لَوْ وَجَدْتُ لَه حملهً»؛(۷) ای کمیل، اینجا جسینه خود را نشان می دهندج معدن علم است. ای کاش حاملانی برای آن از میان مردم پیدا می کردم!

علی علیه السلام ؛ دست خدا

انسان کامل خلیفه خدا در نظام هستی است. از این رو، کار او کار خداست. آن چه به دست علی علیه السلام صورت پذیرد به دست خدا صورت پذیرفته است؛ زیرا دست علی علیه السلام دست خدا، زبان او زبان خدا، چشم او چشم خدا و رضا و غضب او رضا و غضب الهی است. پس همه کارهایش خدایی اند. اگر مردم در مقابل عمل زشت برخورد زشت می کنند، علی علیه السلام در مقابل زشتی نیکی می کند؛ همان گونه که خداوند در مقابل گناهان، آمرزش و عفو دارد و توبه پذیر است.

یکی از جهات تشابه کارهای حضرت علی علیه السلام با کارهای خداوندی و عدم تشابه با کارهای افراد معمولی، تیغ کشتن اوست؛ کشتنی که باطنش زنده کردن است. کشتن کفر و جهل آدمی و زنده ساختن علم و ایمان در او. جهت دیگر بخشش بی چشمداشت است. آنچه می بخشد صرفا برای رضایت الهی است، نه چیز دیگر؛ همان گونه که وقتی خداوند می بخشد به خاطر چیزی نیست، بلکه اقتضای خداوندی اوست.

بازگو دانم که این اسرار هوست زانکه بی شمشیر کشتن کار اوست
صانع بی آلت و بی جارحه واهب این هدیه ها بی رابحه
صد هزاران می چشاند هوش را که خبر نبود دو چشم و گوش را
بازگو ای باز عرش خوش شکار تا چه دیدی این زمان از کردگار؟

علی علیه السلام ؛ باب رحمت ابدی

رحمت الهی سبب ارسال رسل و انزال کتب آسمانی گشته است. مردم از طریق گرایش به انبیا و اولیا از اسرار الهی آگاه می شوند و با خدای خود ارتباطِ رشد یافته برقرار می کنند.

علوم الهی جزو اسرار الهی اند که جز به کسی که برگزیده خداست، داده نمی شوند:

«عَلَّمَ آدَمَ الْاَسْماءَ کُلَّها» (بقره: ۳۱)؛ همه اسما را به آدم یاد داد.

«عَلَّمَ الْاِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَم» (علق: ۵)؛ به انسان آنچه را که نمی دانست، آموخت.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ، که خاتم الانبیاست، کمال اسرار و علوم الهی را دارا می باشد. او که دینش دین خاتم و کامل است، علمش نیز کامل است. این علم باید در طول تاریخ انسانی به تدریج و به فراخور اقتضای قرون و استعداد انسان ها، مورد استفاده قرار گیرد.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در حدیثی جایگاه خود و حضرت علی علیه السلام را در خصوص علم الهی چنین بیان کرده اند: «اَنَا مَدینَهُ الْعِلْمِ وَ عَلیٌّ بابُها فَمَنْ اَرادَ الْمَدینَهَ فَلْیأتِها مِنْ بابِها»؛(۸) من شهر علم هستم و علی در آن است. هر کس اراده کند که به شهر درآید، باید از درِ آن وارد شود.

مولوی این حدیث را به زبان شعر بیان کرده است: چون فقط تو باب آن شهر علم هستی، بنابراین، برای ارتباط با او جز از طریق تو راه دیگری وجود ندارد. جز از ناحیه تو، از هر راهی بروند بیراهه است. به همین دلیل، وی را «باب رحمت» نامیده است. باب رحمت بودن یک شرط اساسی دارد که عبارت است از: «بی همتا بودن». خدای واحد، پیامبر واحد دارد و پیامبر واحد وصیّ واحد، که طریق وصول به اوست.

صفت «باب رحمت» بودن این است که همانند خدای سبحان «لَمْ یَکُن لَهُ کُفوا احد» (توحید: ۴) باشد؛ یعنی بی همتا و بی مثل و مانند. وقتی چنین شد، همانند خداوند سبحان ابدی خواهد شد؛ زیرا تا خدا، خدایی می کند، باید واسطه فیض نیز وجود داشته باشد.

چون تو بابی آن مدینه علم را چون شعاعی آفتاب حلم را
باز باش ای باب، بر جویای باب تا رسد از تو قشور اندر لباب
بازباش ای باب رحمت، تا ابد بارگاه «ما لَهُ کُفوا اَحَد.»

گشایش این در نیز به لطف و مرحمت الهی است؛ همچنان که قراردادنش. تا خدا نخواهد دل کسی بدان سو مایل نشود. دیدبان این در تا اراده نکند، درش به روی کسی گشوده نشود؛ زیرا اوست که «یَهتدیِ مَن یشاء و یُضِلُّ مَن یَشاء».

هر هوا و ذرّه ای خود منظری است ناگشاده کی شود آنجا دری است؟
تا نبگشاید دری را دیدبان در درون هرگز نجنبد این گمان
چون گشاده شد دری حیران شود مرغ اومید و طمع پرّان شود.

علی علیه السلام ؛ منبع حیات

یکی از اسم های شریف خداوندی، اسم مبارک «المحیی» است. «المحیی» یعنی: زنده کننده، منبع حیات. هر موجود زنده ای تا زنده است، به اسم «محیی» وابسته است.

انسان کامل مظهر اسما و صفات الهی است؛ یک جا مظهر احیاست و جای دیگر مظهر علم یا حلم یا رازقیت یا شافعیت و مانند آن. زنده کردن دوگونه است: زنده کردن جسمانی و زنده کردن روحانی.

مسئله «حیات» در اسلام یکی از اساسی ترین و مهم ترین مسائل انسانی است. هیچ مسئله ای به اندازه حیات و موت مورد تأکید اسلام واقع نشده است. قرآن کریم، کشتن بدون دلیل و به ناحقِ یک انسان را همانند کشتن همه انسان ها، و زنده کردن او را همانند زنده کردن همه انسان ها معرفی کرده، می فرماید: «مَنْ قَتَلَ نَفْسا بِغَیْرِ نَفْسٍ اَوْ فَسادٍ فِی الْاَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمیعا وَ مَنْ اَحْیاها فَکَأَنَّما اَحیا اَلنّاسَ جَمیعا»(مائده: ۳۲)؛ هر کس دیگری را بدون ارتکاب قتل و فساد بکشد مانند این است که همه مردم را کشته، و اگر زنده کند مانند این است که همه انسان ها را زنده کرده.

امام علی علیه السلام مظهر اسم «المحیی» است؛ هم زندگی جسمانی می دهد و هم زندگی ایمانی؛ با هدایت انسان به سوی حق، قلب او را زنده می کند و با گذشتن از گناه و خطای بعضی و صرف نظر از کشتن او در میدان جنگ، جسم او را زنده می کند. کسی می تواند چنین باشد که خود زندگی محض و حیات ناب باشد؛ دست او دست الهی باشد تا بتواند به امر الهی اماته و احیا کند. لازمه رسیدن به این مقام، گذشتن از خود و تخلیه جان از غیر جانان است. خودی و خدا در یک جا جمع نمی شوند. رخت خودیّت که از بین برود، نور خدایی جای آن را می گیرد.

گفت: من تیغ از پی حق می زنم بنده حقم نه مأمور تنم
شیر حقم، نیستم شیر هوا فعل من بر دین من باشد گوا
«ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ» در حراب من چو تیغم و آن زننده آفتاب
رخت خود را من ز ره برداشتم غیر حق را من عدم انگاشتم
سایه ام من که خدایم آفتاب حاجبم من نیستم او را حجاب
من چو تیغم پر گهرهای وصال زنده گردانم نه کشته در قتال
خون نپوشد گوهر تیغ مرا باد از جا کی برد میغ مرا؟

علی علیه السلام ؛ کوه حلم و صبر و داد

یکی دیگر از اسماء شریفه حضرت باری تعالی اسم «حلیم»(۹) است. «حلیم» یعنی: بسیار بردبار. فرق «حِلم» و «صبر» در این است که صبر تحمّل سختی ها و ناخوشایندی هاست، چه اختیارا باشند یا اجبارا، اما «حِلم» تحمّل امور ناخوشایند است از روی علم و اختیار. در حلم، هیچ گونه جبری نیست، ولی در صبر، گاهی جبر وجود دارد. از این رو، صبر و صابر از اسماء الهی نیستند، اما «حلم» از اسماء الهی است.

علی علیه السلام مظهر اسم «الحلیم» است. از این رو، مولوی از ایشان به کوه حِلم و صبر تعبیر کرده است؛ زیرا بردباری او بردباری الهی است. به همین دلیل، فقط او می تواند در اوج قدرت و اقتدار و حقّانیت، از توهین دشمنِ جاهل و کافر بگذرد.

در طول زندگی آن حضرت، بارها حوادث سخت و طاقت فرسا روی دادند که هر کدام از آن ها به تنهایی می توانست قوی ترین مردان و عارف ترین انسان ها را ذوب کند، ولی چه قدرت معنوی ایزدی در وجود مقدّس این مرد بود که او را حفظ می کرد؟!

او که ۲۵ سال در سخت ترین شرایط به سر برد و به قول خودش، گویی خار در چشم و استخوان در گلو، اما وقتی به خلافت رسید، در حالی که خیلی ها توقّع داشتند تا حضرت بعضی از حساب های گذشته را تسویه کند، به گونه ای رفتار کرد که گویی اصلاً اتفاقی نیفتاده است:

  راهنمای خرید:
  • لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.