پاورپوینت خاطرات سفرهای جهادی تنها دختر خانواده
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت خاطرات سفرهای جهادی تنها دختر خانواده دارای ۶۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت خاطرات سفرهای جهادی تنها دختر خانواده،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت خاطرات سفرهای جهادی تنها دختر خانواده :
جهاد سازندگی یکی از نهادهای انقلابی بود که در ماههای اول پیروزی انقلاب به دستور امام خمینی تشکیل شد. این نهاد منشأ برکات بسیاری برای مردم محروم بود. اعضای این نهاد خدمات بسیاری به مردم شهرها و روستاهای کشور رسانده و تلاش زیادی در جهت رفع محرومیت در نقاط مختلف کشور کردند. تأمین نیازهای اولیه نیازمندان، جادهسازی برای روستاها و رفع مشکلات عمرانی، درمانی و فرهنگی از جمله برنامههای این نهاد بود. با شروع جنگ تحمیلی، فعالیت جهاد سازندگی وارد مرحله جدیدی شد. تعدادی از اعضای آن، به مناطق درگیری رفته و در آنجا خدمترسانی کردند.
شهناز دُمیرانی یکی از دختران جوان آن دوران است که از ابتدای تأسیس این نهاد، شغل خود را تغییر داد و همکاریاش را با این نهاد آغاز کرد و با شروع جنگ، همراه با قطار هلالاحمر به مناطق مختلف رفت و در فرصتهای به دست آمده به جنگزدگان خدمترسانی کرد. خبرنگار سایت تاریخ شفاهی ایران با او به گفتوگو نشست تا از آن سالها بگوید.
چه زمانی وارد جهاد سازندگی شدید و آنجا چه کاری انجام میدادید؟
من ابتدا در وزارت بازرگانی کار میکردم. بعد از پیروزی انقلابی اسلامی و اوایل سال ۱۳۵۸ به صورت مأموریت به جهاد سازندگی رفتم. آن موقع بیستوچهار ساله بودم. شهریور ماه ما را میبردند مدرسهها را رنگ بزنیم. یکی از مدرسهها در کوچه پسکوچههای بازار تهران بود. بعد ما را به جایی فرستادند که داروخانه جهاد بود و باید داروها را از هم تفکیک میکردیم.
وقتی شما وارد جهاد شدید، به کمیتههای مختلف فرهنگی، عمران و بهداشت و… تقسیم شده بود. برای تفکیک داروها آموزش دیده بودید؟
بله. به کمیته بهداشت رفتم. من آموزش ندیده بودم. دوستانی که آنجا بودند به ما یاد میدادند وظیفهمان چیست. داروهایی که جمعآوری شده بود را با کمک پنج، شش نفر از خانمهای دانشجوی رشته بهداشت و آقایی به اسم رسایی که سرپرست ما بود و قبلاً در داروخانه کار میکرد و بازنشسته شده بود تفکیک میکردیم. در داروخانه جهاد، بچهها تقسیم شده بودند. داروهای اعصاب، قلب، گوارش و… از هم جدا بود. من در قسمت گوارش بودم. داروها را تفکیک میکردیم و توی سبدها میریختیم. بعد آنها را در جای مشخص میچیدیم. یکسری از داروها نو بودند، اما از بعضی استفاده شده بود.
در قطار هلال احمر
بعد از مدتی از ساختمان جهاد سازندگی در خیابان بهار به خیابان سمیه و ساختمانی که الان شده وزارت صنعت، معدن و تجارت و روبهروی ساختمان حوزه هنری است منتقل شدیم.
تزریقات بلد بودم، ولی برای تزریق واکسن سه روز به انستیتو پاستور رفتم و آنجا آموزش دیدم. یک دوره هم برای تزریق واکسن بثژ آموزش دیدم. روزهای جمعه زودتر به نماز جمعه میرفتیم و دارو جمع میکردیم. آنجا چادر میزدند و داروها را از مردم آنجا تحویل میگرفتیم.
یکبار آیتالله دکتر سیدمحمد حسینی بهشتی برای بازدید از مجموعه آمد که خیلی از کار ما خوششان آمد.
درباره بازدید شهید بهشتی از جهاد بیشتر توضیح دهید.
آقای ناطق نوری که آن زمان مسئول جهاد بود چندبار به دفتر ما آمده بود. یک روز هم شهید بهشتی برای بازدید از مجموعه آمد. قبل از ورود ایشان به ما سفارش کردند آنجا را مرتب کنیم. این حرف ایشان یادم نمیرود، به ما گفت: «جهاد فقط توی این ساختمان نیست. جهادی بودن یعنی اگر حتی توی خیابان بودید و کسی از شما کمک خواست هر کاری از دستتان برآمد انجام دهید و مضایقه نکنید.»
یکبار زمان جنگ، ما با همکاران به دیدن ایشان رفتیم. اختلافاتی در جهاد پیش آمده بود. دکتری داشتیم به اسم دکتر سادات که نوه آیتالله صدوقی بود. از دکتر بهشتی وقت ملاقات گرفت و همه به دیدنشان در قوه قضائیه رفتیم. آقایی آنجا بود که به ما گفته بود: «ایشان نمیتواند برای همه وقت بگذارد. از بین خودتان سه نفر نماینده انتخاب کنید و به اتاقشان بروید.» قرار شد من، دکتر سادات و یک نفر دیگر از دوستان داخل اتاق برویم. ایشان از ما پرسید: «فقط شما سه نفر از جهاد آمدهاید؟» گفتیم: «نه، بقیه بیرون هستند.» گفت: «این بیاحترامی به آنهاست. بروید آنها را هم بیاورید.» بچهها آمدند و هر کدام از اعضا نظرشان را بیان کردند.
اختلاف بین اعضا بر سر چه بود؟
تعدادی از اعضای انجمن حجتیه وارد جهاد شده بودند و ما خیلی نگران نفوذ آنها بودیم. از یک طرف به تخصصشان نیاز داشتیم و از طرف دیگر با عقایدشان مشکل داشتیم. شهید دکتر بهشتی وقتی حرفهای ما را شنیدند گفتند: «ما الان در جنگ هستیم و به تخصص این افراد نیاز داریم. در موضع ضعف هم نیستیم که نگران نفوذشان باشیم.» بعد یک نماینده هم برای ما تعیین کرد که اگر با ایشان کاری داشتیم به واسطه او در تماس باشیم. البته ایشان یک هفته بعد در انفجار بمب در حزب جمهوری اسلامی شهید شد.
در این مدت آشنایی ایشان را چطور ارزیابی کردید؟
خیلی مردمی و متواضع بود. من خودم وقتی ایشان را از نزدیک دیدم از اینرو به آن رو شدم. آدم چهرهاش را که میدید متحول میشد.
در کمیته بهداشت وظیفهتان فقط تفکیک دارو بود؟ برنامههای شما فقط در شهر تهران اجرا میشدند؟
خیر. به نیازمندان هم رسیدگی میکردیم. روزهای پنجشنبه و جمعه به روستاهای اطراف شهر تهران و کورهپزخانههای ورامین و قرچک میرفتیم. با خودمان پزشک میبردیم و به بچهها واکسن میزدیم. بعضی از دوستان هم به دماوند میرفتند.
شناسایی مناطق بر چه مبنایی صورت میگرفت؟
مسئولان جهاد سازندگی منطقههای محروم را شناسایی و به ما معرفی میکردند. دو گروه بودیم. یک گروه پنجشنبهها وجمعهها میرفتیم و گروه دیگر به مدت چند روز در آن مناطق ماندگار میشدند. ما صبح میرفتیم و شب برمیگشتیم. من شبها نمیماندم. چون در طول هفته در ساختمان خیابان سمیه فعالیت میکردیم. گروههایی که میرفتند، بعد از برگشت، لیست داروهای مورد نیاز را میدادند، هم دارو میدادیم وهم پزشک میبردیم. کار یک گروه این بود که هر روز صبح طرف کورهپزخانهها میرفتند و به بچهها واکسن میزدند. یکی از دوستان به اسم مریم بروجردی در این گروه بود. یک بار وقتی برای واکسیناسیون به ورامین و کورهپزخانه آنجا رفتیم من نفهمیدم در گوشهای بچهای نشسته است، از بس روی بدنش مگس نشسته بود. یا در یکی از روستاها چشم پیرمردی آب مروارید آورده و نتوانسته بود عمل کند، داشت نابینا میشد. او را برای مداوا با خودمان به تهران آوردیم و مدتی از او در خانه خودمان پذیرایی کردیم. در بعضی از روستاها موی بچهها شپش داشت. دستکش دستمان میکردیم و سر بچهها را تمیز میکردیم. برای رفتن به بعضی از روستاها پزشکی به نام یاریگرروش که مطبش در میدان خراسان بود و الان رئیس بیمارستان بهمن است ما را همراهی میکرد. دکتر از ما میخواست که اول ما افراد را ببینیم و بعد بیماران را به او معرفی کنیم که وقتش گرفته نشود. دکتر یاریگرروش بیشتر به دنبال بیمارانی بود که بیماریشان حاد شده بود. بعضیها که به نظر میآمد بیمارند یا تب داشتند را به دکتر نشان میدادیم. دکتر خیلی فرز بود و با سرعت بیماران را میدید. مریضهای بدحال را معاینه میکرد و میگفت: «اینها باید به بیمارستانهای تهران منتقل شوند.» کمیته فرهنگی جهاد هم از ما میخواست هر جا میرویم عکس بگیریم. دکتر یاریگرروش خوشش نمیآمد و میگفت: «یعنی چه؟ این کارها چیه؟ حواستان به کارتان باشد!»
در کورهپزخانهها اوضاع چطور بود؟
در آنجا خانه نبود. مثل حلبیآباد بود. مردم در اتاقهای دو در سه یا سه در سه زندگی میکردند.
وقتی این شرایط را میدیدید بر روحیهتان اثر منفی نمیگذاشت؟
چرا. تا دو، سه روز روحیهام به هم ریخته بود. ما حتی در تهران هم به نیازمندان سرکشی میکردیم و به جنوب شهر دکتر میبردیم. صبح زود، قبل از روشن شدن هوا به آنجا میرفتیم. خانوادهای در سرآسیاب دولاب، واقع در منطقه چهارده فعلی، در جایی مثل کاروانسرای بزرگ و تاریک که دیگر مخروبه شده بود زندگی میکردند. باورم نمیشد در تهران چنین جایی باشد. رفته بودیم به افراد آنجا واکسن بزنیم. شرایط آنها را به جهاد گزارش دادیم. آنها برایشان موکت و وسایل منزل، مواد غذایی و از این قبیل فرستادند. یکسری وسیله هم خودمان تهیه کردیم و فرستادیم. یکسری از نیازمندان را هم که تعدادشان زیاد بود به ساختمانی در خیابان انقلاب منتقل کردند. یکسری از آنها چرخ و گاری و الاغ داشتند، برگشتند اما کارگرها ماندند. نیازمندانی را که در تهران شناسایی میکردیم تا مدتها با آنها ارتباط داشتیم. یا ما به آنها سر میزدیم و وسیله میبردیم یا خودشان برای دریافت مایحتاجشان مراجعه میکردند.
مردم روستاها از جهادگران استقبال میکردند؟ مقاومتی در برابر درمان نداشتند؟
عمدتاً استقبال خوبی میشد، ولی موارد دیگری هم داشتیم. خانمی در دماوند بعد از تولد فرزند اولش دچار تومور در سینه شده بود. خیلی با او صحبت کردیم تا قانعش کردیم مشکلش را پیگیری کند. ما هم پیگیر مشکلات این بیماران بودیم. حتی یک عده از آنها را به خانههای خودمان میبردیم. بعضی از اعضای جهاد اگر به مناطقی میرفتند که جادههای مالرو داشت و برف در آنجا باریده بود، یک شب میماندند. داروها را بار الاغ میکردند و خودشان هم پیاده میرفتند. بیشتر توی مدرسه یا مسجد مستقر میشدند. مردم هم از قبل میآمدند و آنجا را گرم میکردند. خیلی مهماننواز بودند. به اعضا سفارش میکردند کتلت و اینجور غذاها نبرید شاید آنها توان مالی نداشته باشند که آنها را تهیه کنند و بخورند. روستاییان با سرشیر، ماست و پنیر از گروه پذیرایی میکردند.
یکی از برنامههای جهاد سازندگی تهران خدمترسانی به مردم سیلزده خوزستان در سال ۱۳۵۸ بود. در این
- لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.